پرسه می‌زنم در حوالیِ دلم

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

فکر میکنم توی یکی از روزهای پایانی شهریور ماه 8 سال پیش گم شدم، درست نمیدونم چرا ولی انگار یکی دکمه‎یpause زندگیمو همون روزا زد و خودشم گذاشت رفت پی زندگیش، نمیدونم این 8 سال چجوری گذشته ولی خوب میدونم وقتی میخوام برم به روزای خوب، پرت میشم تو همون 8 سال پیش، الان که دارم فکر میکنم میبینم دغدغههای زندگی من بعد از همون آخرین روزهای شهریور 8 سال پیش شروع شد، دغدغههایی که تا الان رهام نکردن و شاید هر روز بزرگ‎تر و پیچیدهتر هم شدن. جالبه که ذهنم دوست نداره به این 8 سال فکر کنه همش دلش میخواد از روش بپره و بره به روزهای بیدغدغه و بینگرانی برسه.

کاش اونی که دکمه رو زد خودش بیاد و منو از اون روزا بکشه بیرون بهم بگه از این جا به بعدشو میتونی با خیال راحت بری منم از پشت سر هواتو دارم، ولی خوب میدونم اون یه نفر کسی نیست جز خودم، خودِ خودم.

خستهام از دست آدمهایی که اعتقادات دیگران را زیر پا له میکنند و بیخیال و سوت زنان دور میشوند اما کافیست یک بار فقط یک بار به رویشان بیاوری پا در راه کجی گذاشتهاند آنوقت کمترین مجازاتت چوب و چماقیست که بر سرت فرود میآید. 

به گفته خودشان به خدا ایمان دارند، اما از این ایمان هیچ چیز در ظاهر و اعمالشان نمیبینی هر وقت دلشان بخواهد هرکاری که دوست دارند میکنند و هیچ کس حق کوچکترین اعتراضی ندارد وگرنه کلا قطع رابطه میکنند با طرف. منطقشان همین است. میگویند دل آدم باید پاک باشد رفتارش مهم نیست خب آخر این دل پاک را چگونه بدست آوردین؟ به ما هم بگویید تا انقدر برای رسیدن به دل پاک خودمان را در قید و بند دین و احکامش نکنیم، جوابی ندارند

دلم گرفته از خودم که چرا سعی میکنم با این آدمها کنار بیایم؟! درد میکشم و به روی خودم نمیآورم و آنها هر روز پُرروتر از روز قبل حمله میکنند به تمام چیزهایی که وجود من را ساخته و من حتی توان مقابله ندارم.