پرسه می‌زنم در حوالیِ دلم

رفتن بهانه بود، 

می‌خواستم خودم را به دست کفش‌هایم بسپارم تا شاید برای یکبار هم که شده جایی بروند که دوست دارند.

رفتن بهانه بود،

دلم ایستادن روی پای خودم را می‌خواست. 

رفتن بهانه بود،

بهانه‌ای برای دوباره برگشتن، از نو برگشتن، با دست پر برگشتن. 

اما

هیچ وقت نرفتم. 

بهانه داشتم

ولی پای رفتن، نه.  

  • هدی

نظرات  (۳)

سلام
مطلبتون زیبا بود، به دلم نشست
پاسخ:
سلام
ممنون :)
توصیفت بی نظیر بود...
لذت بردم خانومی...

وقتی پای رفتن نیست...اره همیشه یه بهانه وجود داره!
پاسخ:
ممنون
لطف دارید :)
خیلی خوب بود خصوصا اون قسمت  "با دست پر برگشتن"  اش =D
پاشو برو دیگه
سوغاتی ماهم بیار
پاسخ:
چی دوست داری دیگه ؟ :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی