- ۹۲/۰۷/۰۵
- ۳ نظر
از وقتی که عکاسی رو شروع کردم شاید بهترین و قشنگترین لحظه برام زمانی بوده که عکسهارو چاپ کردم و گذاشتم تو آلبوم.
با تمام وجود لذت بردم از ورق زدن آلبوم و دست کشیدن روی عکسها و یادآوری خاطرات نه چندان دور ولی شیرین.
کم کم داشت یادم میرفت حس غرق شدن توی عکسها و چهرهها و منظرهها و لبخندها و خلاصه ثبت یک لحظه از زندگی در یک عکس.
کاش سعی کنیم همیشه یه چیزهایی رو از گذشته حفظ کنیم دور نندازیمشون، بهشون توجه کنیم، حتما تو آینده به دردمون میخورن.
آدم با خاطراتش زندهس.
خاطراتی که میتونه تو یه آلبوم کوچیک جمعشون کنه و هر وقت دلش خواست بدون نیاز به هیچ وسیلهی دیگهای اونارو ورق برنه و لبخند بزنه، شایدم قطره اشکی روی گونههاش بشینه.
آدما میرن ولی این عکسان که میمونن، مثل آلبومای قدیمی مادربزرگ که پُرند از عکس کسانی که دیگه نیستن، که خاطره شدن، که شاید نیاز داشته باشن یه آدم زنده یادی ازشون بکنه.
- ۹۲/۰۷/۰۵
فعلا که پناه آوردیم به مجازآباد و اینجا مینویسیم و قلم و دفتر تنها موندند.
گاهی میخوام تو دفتر بنویسم حس اتلاف وقت و هدر دادن کاغذ بهم دست میده
ولی هیچی حس دستخط رو نداره
آلبوم عکس، فارغ از دنیای مدرن، با یه لیوان چای و نقل، عالیه :)
عکسای منم آخر ندادی ;)