- ۹۲/۱۰/۰۸
- ۲ نظر
این روزها که آفتاب بیرمق زمستون تمام تلاششو میکنه تا خودشو برسونه به دستنیافتنیترین نقاط خونه،
این روزا که تمام وجودتو رخوت سردی گرفته و دلت میخواد از همهی جاهای ممکن و آدمای موجود تو زندگیت دل بکنی،
این روزا که هوای آلوده و تبدار تهران تمام رویاهای شیرین زمستونو از یادت میبره،
این روزا که دلت یه گوش شنوا میخواد که فقط بدونی هست و هر وقت خواستی میتونی براش حرف بزنی حتی اگه هیچوقت جرات اینکارو پیدا نکنی،
این روزا که دوست داری تنها باشی،، تنهای تنها،
این روزا که آدما درد روی دردت میذارن؛
این روزا دلت فقط یه فنجون چای و یه کتاب میخواد با کلی وقت که بتونی غرق بشی تو کتاب تا یادت بره همه چیزو همه کسو ...
- ۹۲/۱۰/۰۸
بلخره میخوای تهنا باشی یا دلت گوش شنوا میخواد؟
بگو تکلیفمو بدونم :p
دوتابریز با شیرینی لدفا :p