- ۹۳/۰۲/۲۷
- ۱ نظر
دنیام کوچیک بود؛
اندازه اتاقم، خونهمون، خانوادهم، دوستای صمیمی و نزدیکم.
دنیام کوچیک بود و کافی بود برام. شادی و غمشو دوست داشتم و باهاشون کنار میومدم.
اما از وقتی پامو تو شبکههای اجتماعی گذاشتم دنیام یه دفعه بزرگ شد، خیلی بزرگ؛ حتی تا اونور مرزها هم رفت و خیلی دور شد.
غم و غصههامم بزرگ شد، اونقدری که تحملش سخت شد، خیلی سخت.
خوش به حال اون پیر مردی که تو روستاست و از همه عالم بیخبر و تنها چیزی که براش مهمه اومدن بارون و سرد نشدن هواس که یه وقت شکوفههای درختای میوهش رو سرمانزنه.
دلم برای دنیای کوچیکم تنگ شده...
- ۹۳/۰۲/۲۷