پرسه می‌زنم در حوالیِ دلم

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

امشب ...

غوغای درونم آرام نمی‌گیرد

یادت آرامم می‌کرد که آن را نیز از یاد برده‌ام!

 

کوچه پس کوچه‌های دلم را خوب گشتی؟

 دیدی جایی نمانده که ردی از تو نباشد!

سجاده‌ات هنوز بوی یاس می‌ده، بوی همون عطری که برات خریدم، یادته؟ اولین باری بود که تنها می‌رفتم زیارت. از اینجا که نشستم  اون قرآن بزرگه که همیشه صبح‌ها از روش بلند بلند قرآن می‌خوندی رو می‌تونم ببینم، درست سرجای قبلیشه، وسطش هنوز دست نوشته‌هات هست. چه خط قشنگی داشتی. تختت دیگه گوشه‌ی اتاق نیست، جمعش کردن. سخت بود برات روزای آخر؟ دعا می‌کردی زودتر راحت بشی؟ اون روز دم در ICU دلم نمی‌خواست بیام تو، همه اومده بودند، انگار فهمیده بودند که دیگه نمی‌خوای برگردی خونه! اما من...

بالاخره اومدم تو ، چقدر لاغر شده بودی!  بالای سرت بودمو نمی‌دونستم باید از خدا چی بخوام دعا کنم که برگردی خونه یا...

این محل این کوچه این خونه برام پر از خاطرست، خاطراتی که توی همشون هستی.  چند سالی می‌شه که نشونیت تغییر کرده، به جای محل شده قطعه به جای کوچه، ردیف و به جای پلاک،  شماره!

جات خوبه، می‌دونم. فقط نمی‌دونم چرا به خوابم نمیای؟! کاش  یه  بار می‌ومدی، تا بهت بگم این روزا خیلی سخت می‌گذره، خوش به حالت که نیستی.

 اشک

 آغازم بود

و تو ...

پایانم

افسوس که چقدر دیر به پایان رسیدم!