پرسه می‌زنم در حوالیِ دلم

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است


یه وقت‌هایی از زندگی هم می‌رسه که می‌فهمی، 

خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کردی تنها هستی... 


رفتن بهانه بود، 

می‌خواستم خودم را به دست کفش‌هایم بسپارم تا شاید برای یکبار هم که شده جایی بروند که دوست دارند.

رفتن بهانه بود،

دلم ایستادن روی پای خودم را می‌خواست. 

رفتن بهانه بود،

بهانه‌ای برای دوباره برگشتن، از نو برگشتن، با دست پر برگشتن. 

اما

هیچ وقت نرفتم. 

بهانه داشتم

ولی پای رفتن، نه.