پرسه می‌زنم در حوالیِ دلم

۳۷ مطلب با موضوع «حوالی حسم» ثبت شده است


رنگ به رنگ، نقش به نقش، آفریدی و آفریدی و من دیدمو لمس کردم تا رسیدم  به انتهای کوچهی سردو تاریک زمستان.

پشت دری بزرگ ایستاده‌ام و دل دل می‌کنم برای باز کردن این در؛

می‌دانم وقت عبور از زمستان رسیده است و فصلی نو انتظارم را می‌کشد، اما دستم به اختیارم نیست. شاید دلم هنوز زمستانیست.

گوش می‌دهم، کسی انگار زمزمه می‌کند از دور

دقت که می‌کنم "احسن الحال " اش را می‌شنوم،

چقدر دلم حال خوب می‌خواهد

و یادم می‌آید مدت‌هاست که منتظرش هستم؛

حالاست که باید گذشت از زمستان،

 از این لحظه،

 از این احوال

در را آرام باز می‌کنم

و  غرق می‌شوم در تمام بهار،

نگاهم به آسمانست و دستانم همسو با نگاهم

و من نیز زمزمه می‌کنم،

یا مقلب القلوب و الابصار

که دلم آرام بگیرد

یا مدبر الیل و النهار

که نزدیکتر شوم به تو در این سال نو،

یا محول الحول و الاحوال

که بندگیت را کنم

حول حالنا الی احسن الحال

که دستم را بیشتر بگیری، ای خالق بهار


سرسرا

پر از احساسم این روزها


دلگیرم از خودم 

دلگرمم از بودن‌ها 

دلسردم از بعضی انسان‌ها

خوشحالم از نزدیکی بهار

می‌ترسم از آینده 

اضطراب لحظه‌های نرسیده را دارم 

دلم

گواهی روزهای گرم را می‌دهد

و 

عقلم ...


پر از احساسم 

پر از احساس 


بغض دارد انگار این پنجره، 

از وقتی دیوار بلند مقابلش قد علم کرد دلش گرفت. 

دیگر زندگی‎جریان ندارد در قابش، 

هوای این روزهایش سیمانیست، بی‌روح‌ و بی‌رنگ. 

اما نه، کافیست کمی سرت را از پنجره بیرون بیاوری، 

راه آسمان هنوز باز است! 

هنوز امیدی هست...


این مطلب در لینک‌زن


تعبیر تمام خواب‌هایم یک چیز است،

"نرسیدن" 


بازی ابرها را ببین،

سرخوش، سبک‌بال و پر از آرامشند انگار

غبطه می‌خورم به حالشان ...


خسته نشدی از این همه دویدن و نرسیدن؟! بگذار کمی هم سرنوشت تو را این سو آن سو کند.

بیا و چندی کنار پنجره‌ی این قطار در حرکت بنشین و به گذشته فکر نکن. چشم بدوز به  دورترین منظره‌ی قاب پنجره، همراه شو با خنده‌های از ته دل کودک کوپه بغلی، کمی هم پنجره را باز کنی تا هوای سفر داخل شود بهتر است. مسیر طولانی‌ست...

دل خوش کن به چای نیمه گرم نه چندان خوش طعمی که هم‌سفرت برایت ریخته، لذت ببر از صدای تلق تلوق قطار، و هر ایستگاهی که توقف می‌کند را به خاطر بسپار. به صدای قدم‌ها گوش کن، لحظه‌ی پیاده شدن تو هم خواهد رسید ...

 دل در دست می‌گیرم و کوچه به کوچه در پی داغی نشسته بر آن

می‌گردم

و باز هم در آخرین کوچه، کنار علم عزایت آرام

می‌گیرم ... 

پرسه میزنم در حوالیِ دلم 

تا شاید کوچه ای پر از خاطرات شیرین پیدا کنم !

این سال‌های بی‌قراری 

پاییزش جور دیگریست 

کم از بهار ندارد انگار !

نور بود و نور

وتنها نقطه‌ی تاریک

من بودم ...